دوباره تنها شده ام !
دوباره دلم هوای تو را کرده است !
خودکارم را از ابر پر میکنم !
و برایت از باران می نویسم !
به یاد شبی می افتم که تو را در میان شمع ها دیدم !
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم !
تو را کجا می توان دید ؟!
در آواز شباویز های عاشق !؟ در چشمان یک آهوی مضطرب ؟!
در شاخه های یک مرجان قرمز
و یا در سلام دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد گرفته است ؟!
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، تا وقتی زنده ام ، برای تو نامه بنویسم !
برای تو نامه بنویسم و تو نامه هایم را بخوانی !
و همانند گذشته همه را بی جواب بگذاری !
و در برابره همه ی حرف های عاشقانه ام سکوت کنی !
و انگار نه انگار که وجود خارجی دارم !
و همچنان بی تفاوت باش نسبت به حرفهایم !
ای کاش می توانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم !
و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم !
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و نتوانم نامه هایم را به تو برسانم !
و دفتر هایم خالی بمانند !
و حرف های نا گفته ام هرگز به دنیا نیایند !
می ترسم نتوانم بنویسم و تو ادامه ی سرود قلبم را نشنوی !
و می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد !
و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود !
دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم !
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبه رو می افتد !
دلم می خواهد تمام دیوارهای بین من و تو پنجره شوند
و من تو را در میانه چشمهایم بنشانم !
دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که
با همه ی ابر های عالم پر نمی شود !
دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگاه داشته است
دوباره شب ، دوباره تنهایی ، دوباره سکوت ،و دوباره من و یک دنیا خاطره و غم دوری تو
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی-انتقادی -پیشنهادی ,
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 890
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1